همان گریه که آشناست

ساخت وبلاگ

صدای گریه ی زنی میآید
به گوشم آشناست
همان گریه که بالای جسم بی جان پدرم بلند شد
و بعد از پس
همان گریه که لباس نو برای عید نداشتیم بلند میشد
همان گریه که از دستان لت و پار شده از سوزن های فرو رفته در دستش که صاحب پیراهن با اکراه تحویلشان میگرفتند بلند میشد
همان گریه که شب ها از تاول های پایش که به خاطر کرایه ندادن مسافت های آنچنانی را طی میکرد بلند میشد
همان گریه که برای التماس ها به صاحب خانه بلند میشد
همان گریه ها که از سرما زیر پل به خود میپیچیدم بلند میشد
همان گریه که جلوی هر کس و نا کسی برای کار گرفتن بلند میشد
همان گریه که هر وقت نانی برای خوردن نداشتیم صدایش بلند میشد
و همان گریه که حالا بالا سر پسر یکی یکدونه اش که از بیماری و گرسنگی جان داده است بلند شده است
آن پسر خود من هستم..
.

+ نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 12:32 توسط فاطمه سادات حیدری  | 

كوچه باغ تنهايي ...
ما را در سایت كوچه باغ تنهايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffgfa بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 23:28